سيد ابوالحسن موسوي، معروف به سيد كلنگگ، فرزند سيد طالب حسين موسوي، درسال 1302ه.ش، درقریه شوراب دره صوف، از توابع ولايت سمنگان، چشم به جهان گشود.
سيد ابوالحسن موسوي، معروف به سيد كلنگگ، فرزند سيد طالب حسين موسوي، درسال 1302ه.ش، درقریه شوراب دره صوف، از توابع ولايت سمنگان، چشم به جهان گشود، ايام كودكي را تحت سر پرستي پدر و مادر گذراند، شش ساله بود كه همراه کودکان قریه، در نزد پدرش كه ملا و روحاني محل بود، به تعلیم قرآن كريم و فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت. هنوز ده ساله نشده بود، كه پدرش مريض شد و شدت مريضي اش، به حدي بود كه در فاصله كمي از هر دو چشم نابينا شد و بدين ترتيب، بار زندگي بر دوش وی افتاد. او كه بزرگترين فرزند آن خانواده بود، مجبور شد، كه به جاي پدر كار نمايد تا مخارج خواهران و برادران كوچكش، همراه پدر معلولش را تأمين نمايد. بدين جهت به چوپاني و مزدوري، در قریه جات دره صوف مشغول شد، اين كار را تا شانزده – هفده سالگي ادامه داد و ديگر هيچ وقت نتوانست، به درس و تعلیم بپردازد، لذا همه سواد و تحصيلاتش، همان مقداري بود كه در اول اشاره شد. اما گهگاهي كه در خانه كتابهايي را كه مال پدرش بود و شامل يك طاقچه كتاب مي¬شد مي¬خواند.
دست توسل
سید ابوالحسن هفده ساله بود که مشغول کار و کاسبی شد، درسال 1319ه.ش در یکی از مسافرتهایش، شبي ازشبها، در دامن كوتل کوه سبزك، بين منطقه «چهل» و«آب خورگ» قافله اتراق كرد، او خيلي خسته بود، سردي زمستان هم زياد بود، طاقتش طاق شده بود، بعد از نماز و صرف غذای شام، پنهان از همراهانش، بغض عجیب و رمزآلودی گلویش را فشرد و گريه بر وی عارض شد، از این رو، دست توسل به دامن مولا علي(ع) زد و از او در خواست نمود، كه او را از اين سختي نجات دهد، در حال گريه و زاری و راز و نیاز با خدا، خوابش برد، در خواب ديد كه در مدرسه «سر ولنگ دره صوف» جشن با شكوهي برگزار است و عده¬ای زيادي ازعلماء، در آنجا جمع اند. او نيز در جمع آنها بود. از آن جمله، عالمی، او را نزد خود خواند و تكه كاغذي به او داد و گفت بخوان، وی در عالم خواب كاغذ را باز كرد، دید اين مصرع در آن نوشته بود:
«دست و دل عاشقان، دامن حيدرگرفت»
از خواب بيدارشد. اين مصرع در ذهنش بود، وقت نماز صبح شده بود. وضو گرفت و نماز خواند، بعد از نماز، قافله به سمت «مَدر» از مناطق ولسوالی کهمرد- بامیان است، حرکت کرد، او آن مصرع را با خود زمزمه مي¬كرد. خواب خود را تعبير به اين كرد كه بايد مدح علي (ع) بگويد و مداح او باشد.
جشن عید غدیر خم
تا برگشتن از ولسوالی «روی کهمرد» به خانه، بيست و چهار مخمس شعر، در مدح حضرت امير(ع) سرود، همه را حفظ کرده بود. در منزل بود كه شنيد، مرحوم آیت الله آخوند زوار، مدرس مدرسه «سرولنگ» به مناسبت عيد سعيد غدير خم، مراسم جشن بر پا كرده و به هر قريه¬، نامه¬اي فرستاده كه مردم درآن جشن شركت كنند، او آن اشعاري را كه در سفر سروده بود، خوب از حفظ داشت، در حالي كه تا هنوز شاعر نبود و مردم او را به عنوان يك شاعر، نمي¬شناختند و سواد خوب و كافي هم نداشت، آن اشعار را، در اين مراسم، در حضور علمای بزرگ آنجا، از جمله ملا غلام علی کربلایی، آیت الله حاج شیخ عطاالله توسلی، آیت الله شیخ محمدحسين (آخوند عرب) و شيخ عبدالحسين(آخوند زوار) و سيد ميرزا حسين عادل، كه از علماي بزرگ منطقه و از مدرسين مدرسه بودند، خواند، جمعيت زيادي از مردم نيز حاضر بودند، او ادعا نمود كه اين اشعار، ساخته خود من است، ولي آنها باورنكردند و از او امتحان گرفتند.
ملا سيد ميرزا حسين خطاب به او گفت: من اين نوشته را به تو مي دهم، اگر به نظم درآوردي سراينده آن اشعار هم تو هستي و اگر در مدت يك هفته نياوردي، شاعر نیستی، خوشبختانه همان شب، آن نوشته ها را به نظم در آورد، فرداي آن روز، به مدرسه رفت و شعر را به آنها داد، برای آنها ثابت شد كه او شاعر است، بعد ازآن، او را تشويق و كمك نمودند و حتي از او خواستند كه در نزدشان درس بخواند. اما بد بختانه او به خاطر تأمين زندگي خانواده اش، نتوانست به درخواست آنها جواب مثبت بدهد و مشغول درس شود.
منقبت خواني در دره صوف
بعد از اين كه اولين شعرش را سرود، ديگر دنبال خريد و فروش نرفت. مركب ها را فروخت و به كار كشاورزي پرداخت و در كنار آن، مناقب حضرت علي(ع) را نيز مي¬سرود و در محافل و مجالس علماي منطقه و بزرگان قوم، از جمله ملا غلام علی کربلایی خواجه بلند منقبت مي¬خواند. آنها او را تشويق مي-كردند و هدايايي هم برايش در نظر مي¬گرفتند. مردم سخت به وی علاقه پيدا كرده بودند و در هر جا، از او به نیکی ياد مي¬كردند، در مراسم های مذهبی، مردم به وی مراجعه مي¬كردند، او مجالس آنها را با صداي رسا و خوش و نغمات داودي، از منقبت مولا علي(ع) و حضرت زهرا(س) زينت مي¬داد، مردم و محبين خاندان عصمت و طهارت(ع)، از شنيدن حماسه ها، شجاعت ها و فداكاري هاي آن بزرگواران، به وجد و سرور ميآمدند و هدايايي به او تقديم مي¬كردند.
وی مدت بيش ازپنجاه سال، در زادگاهش، شعر مي¬سرود و در مجالس مي¬خواند، از آنجا كه سواد كافي نداشت، اكثر كتابهاي پدر را نمي توانست مطالعه كند و از طرف ديگر، دسترسي به منابع زندگاني پيشوايان دين و امامان معصوم(ع) نداشت، تا از اين طريق اشعارخود را تحكيم بخشیده و غناي بيشتري بدهد.
لذا اين مشكل را خوشبختانه از طريق ديگر حل كرد، بدين ترتيب كه مرتب در مجالس سخنراني و روضه خواني حاضر مي¬شد و به سخنان علما و بزرگان، به دقت گوش مي¬داد و خلاصه¬اي از آن را به حافظه مي¬سپرد و سپس بلا فاصله به جاي خلوت رفته آن را به نظم در مي¬آورد.
قرار بود درسن 21 سالگي، به خدمت سربازي برود، اما اين كار با وساطت بزرگان محل، از جمله فیروز قریه دار خواجه بلند بهسود، نزد مأمورين دولت، پنج سال به تأخيرافتاد. خصوصاً مأمور حاجي ميرزا جان و محمد خان كه با حكومت، رابطه داشت، به مسؤل جمع آوري مشمولين خدمت سربازي مي-گفت: بلبل شيعيان علي(ع) را مراعات كن، كه اين يكي از عندليب هاي خوشخوان باغ خاندان پيغمبر(ص) است، ازآنجا بود كه وی درسن 26 سالگي به سربازي اعزام شد.
دوران سربازي؛ آشنايي با شيعيان كابل
سید ابوالحسن درسال1327ه.ش به خدمت سربازی، اعزام می¬شود، در ثارندوی كابل، در « تولي اول كندک بانک شاهي» تعیین بست می¬شود، وظیفه عسکری خویش را ادامه می¬دهد.
دو ارباب از «پشت بند» سمنگان دين محمد خان و ملا خال مراد، بخاطر مشکلات عسکرها كه در كابل آمده بودند، در قشله¬ عسکری با سید برخورد نمودند، گفتند: امروز جمعه است، اجازه رخصت شما را از قوماندان فرقه می¬گیریم، با هم به منبر بچه شاه قول مي¬رويم. «بعد از ختم مجلس بايد منقبت بخواني، چشم مارا روشن کنی سید» او قبول كرد. بعد از ختم مجلس از آیت الله حاج شيخ محمد امين افشار آن دو خان منطقه اجازه خواستند، كه اين سيد سرباز اگر اجازه باشد منقبت بخواند بسیار خوب می¬خواند. آقاي حاجي اجازه داد، وی بر سر پا ايستاد، تا صدايش بلند شد، كساني كه از حسينيه خارج شده بودند، همه برگشتند. چون صداي او به سبك كابلي نبود، به نظر مردم کابل، خيلي جالب بود. اين منقبت خوانی او، مورد توجه مردم كابل قرارگرفت و فوق العاده، او را تشويق كردند. نادر علی خان ترکمنی و پهلوان ابراهيم خان تركمني كه از پهلوانان معروف كشور و قهرمان زمان خود بود، سید را در مجلس ديد و شب همراه دوستانش به منزل خود، دعوت نمود و ضيافت مفصلي به افتخار مهمانی وی ترتیب داد.
پهلوان ابراهیم، سید ابوالحسن دره صوفی را اکثر اوقات، به جلسه هاي منقبت خوانان می¬برد. شب ها در مجالس منقبت خوانان، مي¬رفتند، تا اكثر مردم كابل، به او علاقه پيدا كردند. شب ها با بایسکیل او را از کندک بانگ شاهي، به مجالس مي¬بردند.
منقبت خواني كابل/ مزارشريف
در كابل و مزارشريف، چهل روز بعد از ميله گل سرخ، بيرق بسيار بزرگ، در مزارشریف، كابل وسایر ولایات، از طرف دولت بر افراشته مي¬شد، آن بيرق را «جنده(جهنده) مولاعلي»(ع) مي¬گويند. از اول صبح تا نزديكي هاي ظهر، مراسم برافراشتن بيرق، طول مي¬كشید، در دوران سربازي او هم در اين مراسم شركت مي¬كرد، در اين جشن باشكوه و مجلل كه منسوب به حضرت علی(ع) بود، در حالي كه هزاران كبوتر، بالاي سرش پرواز مي¬كردند، در بين انبوه جمعيت با پيراهن سفيد، در بر و عمامه سياه بر سر و چپن شمالی بر تن، آستين ها را بالا مي¬زد و به مدح حضرت علي(ع) مي¬پرداخت. مردم سيل آسا، به دورش جمع مي¬شدند و با گفتن صلوات و الله اكبر و جان جان نام خدا، جان جان نام خدا، او را تشويق مي¬كردند و او نيز در حال حركت مناقب را به روش حماسي، با حركات مخصوصي مي¬خواند. پاها را از زمين بلند می¬نمود و صداي خود را زير و بم خاصی میداد. در بعضي موارد، آشكارا، مشكل را به نثر تبديل كرده و توضيح مي¬داد و نظم و نثر را به هم مي¬آميخت و شير و شكر درست مي¬كرد.
بعد از اتمام سربازي، دوباره به زادگاهش برگشت و به منقبت خواني پرداخت و به كشاورزي نيز مشغول شد، اما با خود عهد كرده بود كه همه ساله، در چهل روز ايام ميله ای نوروز حضرت علي (ع) به كابل آمده منقبت بخواند و همين كار را هم مي¬كرد. عدهی زيادي از منقبت خوانان از كابل و هرات و قندهار بودند، كه اشعار عرفاني و در سطح بالا را مي¬خواندند، اما اشعار سید که بیشتر سروده خودش بود، ساده وعوام فهم بود و نیز صدايش زيبا تر و رساتر از دیگر هم قطارانش بود، مخاطبین به گردش جمع مي¬شدند و مناقب اهلبیت(ع) را گوش میدادند.
كشف حجاب توسط ظاهرشاه
محمد ظاهرشاه، پادشاه افغانستان، در اواخر دهه 1330 و درز مان صدارت محمود خان تصمیم به کشف حجاب گرفت و خانواده شاهی، اعم از شاه و صدر اعظم شاه محمودخان، به زنان اجازه دادند حجاب خود از صورت بردارند و خانواده شاهی در یکی از جشن های سال 1338 درمنطقه کارته چهار، با روی باز، در یکی از جشن ها حضور پیدا کنند، مأمورین عالی رتبه و افسران نظامی، آنها را بدرقه کردند، اندکی بعد، در ولایات این حکم دولتی، نیز به اجرا گذاشته شد، در قندهار از طرف مولوی صمدآخوند زاده، مخالفت صورت گرفت که توسط نیروهای دولتی سرکوب شد، والی قندهار، محمدصدیق خان، از مقامش عزل گردید ، از این رو، سید مجبور شد، از حجاب اسلامي و سنت كهن ملي دفاع نمايد. و نيز عده¬اي كه كاري جز ترويج فحشا نداشتند، به ساز و آواز و رقص و پایکوبی، می¬پرداختند و او ناگزیر بود با آنها نیز مبارزه فرهنگی نمايد.
در اين زمان هنوز مردم، آزادی بیان نداشتند، با شعر و منقبت از اوضاع مملکت و حکومت انتقاد می-کرد، در شهر مزارشريف، به مداحي و منقبت خواني پرداخت، در كابل نيز گهگاهي در حلقه هاي بزم، منقبت خوانان، حاضر مي¬شد و از اين گونه مجالس بهره مي¬برد.
علی حق گفت در محـراب افتاد چـرا بر پور سفیان آن خطر نیست
شعر هاي حماسی، کودتای ثور 1357
بعد از اشغال افغانستان توسط شوروي، شعرهاي این شاعر مردمی، رنگ سياسي به خود گرفت، او توسط اشعارش، به افشای جنايات و قتل و غارت اشغالگران و دستگيري علماء توسط آن ددمنشان، پرداخت و مردم را به مبارزه عليه شوروي و دولت دست نشانده آنها تشویق مینمود.
بعد از هجرت به ايران، به سرودن شعر پيرامون انقلاب اسلامي ايران، نهضت امام خمینی و نیز رحلت امام خمینی، پرداخت؛ برداشت او از شعر، اين بود كه خود شعر در نفس خود، چيزي جز يك وسيله مهم ارتباط با مردم نیست و شاعر مي¬تواند بسيار مختصر و كوتاه، از اين طريق با مردم، ارتباط برقرار كند و حرف دل خود را به آنها تفهيم كند و خواسته ها و آرزوهاي خود را به وسيله شعر، در جامعه مطرح نمايد، در حقيقت روابط معنوي و اخلاقي¬اش با مردم بر اساس شعر است، سید با اين زبان، با مردم سخن مي¬گفت، هر چند شکسته نفسی می¬کرد و خود را شاعر نمیدانست، ولي عاشق سرودن شعر، در موضوعات مختلف دینی، سیاسی، اجتماعی، طنز و انقلابی بود .
رهـا کـن تـاشـکـند و بـا بـخـــــارا همین خاک اهل دین است آشکارا
سید از شعر و مفهوم آن، برداشت متفاوت با شعرای جوان زمان خویش داشت. از این رو خود میگوید: من با آن چيزي كه شعراي جوان از شعر در ذهن خود دارند، بيگانه هستم. شعراي جوان و تحصيل كرده امروزي، كه بيشتر با ادبيات و شيوههاي جديد سروكار دارند، از سروده هاي من خوش شان نمي¬آيد و من هم نزدآنها شعر نمي¬خوانم. برخی از اشعار سید را در این جا می آوریم.
چرا اين شـمع كوچك را فروزم درآن جايی که خورشيد است تابان
درآن جايي ندارند شمع و فانوس نمايم من هـمانجـا را چـراغـــان
***
چنين گفت خاك افغان بر بخارا بـبين پــروردهی دامـان مـا را
به تـقدير تا بلـند كردند صــدا را هــراسـان كـردند اهل آسيا را
***
قواي شوروي اصحاب فيل است پي تخريب دين اينجا دخيل است
مجــاهـد! را ابـابـيل اصـيل است ابر قدرت ز سنگستان ذليل است
***
خــبر بـر فت به بـازار مــجاهـد گرفتند عكس پيكار مجاهد
ز خون، صحراست گلزار مجاهد به خارج بردند اخبار مجاهد
چرا ايشان به سيد كلنگگ معروف شد؟
علتي كه او را كلنگگ مي¬گفتند، این است که وقتي شعر خواندن، به اصطلاح وطني، كلنگگ كرده شعر مي¬خواند و مثل مرغ پر و بال میزد، ملا غلام علی کربلایی مرد رنجبر در تاریخ هزارهاست، او را تشویق می¬کرد می¬گفت: جان جان نام خدا کلنگگ کو، لذا سید به اين لقب معروف شد. آن چنان كلنگگ كرده شعر مي¬خواند، كه يك روز در كابل در كارته سه، بعد از شعر خواندن، سر دعوت كردن ايشان دعوي شد، هر كسي مي¬گفت، بايد خانه من بيايد، يك نفر گفت هر كس سيد را مي¬برد، بايد هر شبي هزار و دو صد افغاني پول رايج آن زمان سال1344ه.ش، به ايشان پرداخت نمايد و سرانجام، سيد را خودش دعوت نمود.
آوای ماندگار:
یکی از ویژگیهای ممتاز سیدابوالحسن کلنگگ، بیان فصیح، بلیغ و از لهجه و آهنگ خاصّی استثنائی برخوردار بود، در مدح ومنقبت خوانی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) خوش بیان و گیرا و جذاب و دلنشین بود، صدایش دارای جوهره¬ی مخصوصی منقبت خوانی بود، گونه و سیما و بیانش مردم را به وجد می آورد، به جرئت می¬توان ادعا نمود که در دره صوف بی نظیر است، در محافل عروسی و مراسم های گوناگون، مردم ایشان را دعوت می نمود، تا سروده های خودش را بخواند و مردم وی را به الفاظ الله الله و جان نام خدا، تشویق می کردند، صدای او توسط مردم به شکل قدیمی و سنتی در کاست ها ضبط می¬شد، اکنون بعد از گذشت سال ها، آوای او در بین مردم، ماندگار بوده و دست به دست می شود، کاست های آن به ندرت پیدا می¬شود، محمد تقی کاست فروش می¬گوید: خواندن های سیدابوالحسن کلنگگ، ۲۵۰ کاست که خواندن های مختلف النوع است، در نزد من موجود است، مردم هر کاست کلنگگ را در بدل ۵۰۰ افغانی از من می¬خرند.
پرواز روح سید
سرانجام در شب عرفه، مورخ 1دلوسال1383ه.ش در سن 82 سالگي، مرغ روح سید، به پروزا در آمد و از دنيا رفت، در قبرستان بقيع، در شهر مقدس قم، به خاك سپرده شد وآثاري كه از او باقي مانده، ديوان اشعار، سه جلدي مي¬باشد كه به نام خنده ها از عشق گریه ها از غم، دیوان عالی فضائل و فریادملت است. **/نویسنده: محمد نایب علی توسلی دره صوفی
منبع:
سیمایی برازندگان دره صوف ج2ص256/1390محمد نایب علی توسلی
فصلنامه سمنگان سال دوم شماره4ص9 سال 1395ه.ش