سازمان ملل متحد روی ویرانههای جنگ جهانی دوم تأسیس شد؛ یعنی دقیقاً جایی که سازمان سلف آن، یعنی «جامعه ملل» جایگاه خود را در نظام بینالملل از دست داد و به دلیل عدم توانایی در جلوگیری از جنگ میان قدرتهای بزرگ، از بین رفت.
مشکل بنیادین در ساختار «جامعه ملل»، به رسمیت نشناختن و عدم تأمین منافع آنها بود؛ مسئلهای که باعث شد تا هیچکدام از کشورهای قدرتمند حاضر به عضویت در این سازمان نشوند و عملاً زمانی که منافع آنها ایجاب کرد، وارد یک جنگ بزرگ شدند.
این تجربه، باعث شد تا بنیادِ تبعیضآمیزی در سازمان ملل متحد که حالا قرار بود جایگزین نسخهٔ شکست خوردهٔ جامعهٔ ملل باشد، گذاشته شود: امتیاز ویژه به قدرتهای بزرگ برای مخالفت با تصمیمات بینالمللی که برخلاف منافع آنها بود. اگرچه این مسئله به صورت عملیاتی در «حق وتو» خلاصه و اجرایی شده، اما پشتوانهٔ نظری این مسئله، بسیار مهمتر و فراگیرتر از سازوکار اجرایی آن در شورای امنیت و حقی است که به اعضای دائم داده شدهاست.
در واقع، سازمان ملل روی ایدهٔ «برتری حقوقی چند واحد سیاسی» و «تأمین منافع قدرتهای بزرگ» شکل گرفت. پذیرش این واقعیت در نظام بینالملل که «جنگ» قابل حذف نیست و صرفاً باید و میتوان ابعاد آن را کنترل کرد، شالودهٔ استواری سازمان ملل از ۱۹۴۵ میلادی تاکنون است.
این همان ایدهٔ همیشگی رئالیستها و نظریهپردازان مرتبط با آن بود که با تمسخر ایدهٔ «توماس وودرو ویلسون»، رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا مبنی بر شکلگیری جامعهٔ ملل برای تأمین صلح و جلوگیری از وقوع جنگ آغاز شد.
ویلسون در پایان جنگ جهانی اول، ایدهٔ تأسیس یک سازمان جهانی عادلانه با حضور همهٔ کشورها را مطرح کرد که بتواند با اجماع بینالمللی، جلوی وقوع جنگ را بگیرد؛ ایدهای که نهایتاً به شکل «جامعهٔ ملل» یا همان League of Nations درآمد، اما حتی نتوانست جذابیت لازم را برای عضویت خود آمریکا – به عنوان پیشنهاددهنده – داشته باشد.
راز موفقیت سازمان ملل در برابر ناکامی جامعهٔ ملل، همین مسئله است: عضویت دائم پنج قدرت بزرگ در شورای امنیت، زمینه را برای تأمین کامل منافع آنها فراهم میکند و این مسئله را برای آنها تضمین میکند که این سازمان، هیچوقت تصمیمی علیه منافع آنها نخواهد گرفت.
در چنین شرایطی بود که ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، جمهوری فرانسه و پادشاهی بریتانیا پذیرفتند تا به عضویت سازمان ملل متحد در بیایند و زمینه را برای شکلگیری نوعی از همگرایی بینالمللی فراهم کنند.
از همان روز تاکنون، سازمان ملل متحد فقط در زمینهٔ جلوگیری یا پایان جنگهایی موفق بوده که پای قدرتهای بزرگ در میان نبوده باشد، اما هر زمان که منافع یکی از قدرتهای پنجگانهٔ عضو شورای امنیت در ایجاد یا ادامهٔ جنگ بوده، سازمان ملل فقط در حکم یک نظارهگر بودهاست.
تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق و روسیه به اوکراین، دو نمونهٔ برجسته از نمایش همین فلسفهٔ تشکیل سازمان ملل هستند؛ دو جنگی که برخلاف تحلیلهای رایج، نه تنها نماد ناکارآمدی این سازمان بینالمللی نیستند، بلکه اتفاقاً نمایشگر عملیاتی شدن ایده و فلسفهٔ بنیادین آن هستند.
«جرج دبلیو بوش»، رئیسجمهور وقت آمریکا به صراحت، اقدام به نادیده گرفتن مخالفت قاطع شورای امنیت کرد و با همراهی بریتانیا، عملیات نظامی علیه حکومت صدام در عراق را اجرایی کرد. حتی مخالفت جدی فرانسه – یکی دیگر از قدرتهای بزرگ دارای حق وتو – با این جنگ هم نتوانست مانع از وقوع آن شود.
چنین مسئلهای در جنگ اوکراین هم تکرار شد؛ جایی که «ولادیمیر پوتین»، رئیسجمهور روسیه برای تأمین منافع ملی و راهبردی این کشور و با وجود مخالفتهای گستردهٔ جهانی، اقدام به آغاز یک عملیات ویژهٔ نظامی علیه اوکراین و حدود ۲۰ درصد از خاک این کشور را به سرزمینهای تحت حکمرانی مسکو منضم کرد.
نکتهٔ جالب توجه در این میان، انتشار برخی اخبار مبنی بر لزوم حذف حق وتوی روسیه در سازمان ملل به دلیل عدم توانایی تصمیمگیری نهایی این سازمان برای جلوگیری از ادامهٔ جنگ بود؛ اخباری که مشخص بود اساساً امکان اجرایی شدن ندارند و صرفاً نوعی ابزار عملیات روانی از سوی کشورهای غربی علیه روسیه بودهاست؛ چرا که عملیاتی کردن این مسئله، به معنای زیر سؤال رفتن فلسفهٔ تشکیل سازمان ملل بود که نتیجهای جز تغییر ماهیت در نظام بینالملل نداشت و به همین دلیل حتی واشینگتن هم به دنبال اجرایی کردن آن نبود.
در مجموع و با بررسی تمام موارد ذکر شده، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که کارایی و کارآمدی سازمان ملل به معنای جلوگیری از جنگ و تحقق صلح پایدار نیست؛ چرا که این سازمان اساساً برای تحقق صلح و جلوگیری از جنگافروزی قدرتهای بزرگ تأسیس نشده، بلکه صرفاً قرار است با درنظرگرفتن یک امتیاز ویژه برای آنها، امکان آغاز و ادامهٔ جنگ را به صورت انحصاری در اختیار آنها قرار دهد.
بر این اساس میتوان به صورت شفاف این گزاره را مورد تأیید قرار داد که سازمان ملل نمیخواهد و نمیتواند صلح را در جهان برقرار کند؛ بلکه صرفاً قرار است تا ابزار جنگ – به عنوان اصلیترین تهدیدکنندهٔ صلح جهانی – را در اختیار چند قدرت برتر بینالمللی قرار دهد و بدین طریق سایر احتمالات جنگی را از میان ببرد.